شهادت موسس فقه تشیع امام جعفر صادق (ع)بر همه ی
محبین آن حضرت تسلیت باد ...
زنی دارای دو فرزند پسر بود که یکی فاسق و دیگری صالح و زاهد.فرزند صالح به علت بیماری خاصی از دنیا رفت به رغم آن که طبیعتأ هر مادری وقتی فرزند جوان خود را از دست بدهد بسیار اندوهگین میگردد ولکن بر خلاف معمول مادر این جوان نیکو کار در مرگ او جزع و فزع ننمود, اتفاقأ فرزند دیگرش مریض شد و در حالت احتضار بود که دید مادرش به شدت جزع و فزع و بی تابی می کند.
به مادرش گفت:«علت چیست که در مرگ برادرم که انسان شایسته و صالحی بود اینگونه محزون نگشتی با آنکه من انسانی فاسق و تبهکار هستم؟»
مادر گفت:((دلم به این میسوزد که تو چون عمل صالحی نداری و میترسم در آخرت گرفتار اعمال زشت خود شوی.))
فرزند گفت:«ای مادر غم مخور! چون من نیز احتمالأ از اهل بهشت خواهم بود.»
- :((این چگونه ممکن است ؟))
- :« زیرا تو تنها نه ماه مرا در رحم خویش نگه داشتی و دو سال هم شیر دادی این چنین در فکر من هستی و بیتابی می کنی و به من دل میسوزانی , حال ببین خداوند من که آفریدگار من است چقدر در فکر من است! آیا خدایی که هزار مرتبه از تو به من مهربان تر است پس از مرگ به من عنایت و لطفی نخواهد داشت!»
او از دنیا رفت, مادرش وی را در خواب دید که حال خوش و خرمی دارد , علت آن را از او پرسید در پاسخ گفت:« چون من به رحمت خدا امیدوار بودم آمرزیده شدم , فعلأ جایگاه من خوب است.»
توبه ی صادقانه و اشک از روی شرمندگی آب رحمتی است
برسیاهی ها و ظلمت های وجود, یعنی ممکن است شخص خطاکار به محض توجه
اشتباهش را جبران کرده باشد و خداوند به رحمتش در گذشته باشد.
((ان الله تعالی اشد فرحآ بتوبه عبده من رجل اضل راحلته و زاده فی لیله ظلما فوجدها,
فالله اشد فرحآ بتوبه عبده من ذلک الرجل براحله حین وجدها.))
«شادی خداوند از توبه بنده اش بیشتر است تا شادی مردی که در شبی تار,شتر و ره توشه خود را گم کند وسپس آن را بیابد؛خداوند از توبه ی بنده خود شاد میشود تا ان مرد که پیدا کردن شتر خود شادمان گردد.»
امام باقر(ع)
توجه همه رو به خودشون جلب کرده بودندهرکس آن ها را می دید بی اختیار به آن ها نگاه می کرد پسری جوان آرام جلو رفت و خیلی مؤدبانه گفت: آقا اجازه میدی به خانومت نگاه کنم مرد خیلی عصبانی شد محکم تو گوش پسر زد او را به دیوار چسباند و گفت :معلومه چی می گی ...؟؟؟؟پسرک بدون ناراحتی گفت :دیدم همه بدون اجازه نگاه می کنند گفتم حداقل من اجازه بگیرم ...مرد یه نگاه به زنش و به دور و برش انداخت هیچی نگفت ودست زنش را گرفت و به راهش ادامه داد.....
دخترک اصلا این کاره نبود اما همیشه از این و اون تیکه می شنید ...خانم برسونمت. ..شماره بدم....
از ناراحتی به امام زاده شهر رفت و تا می تونست گریه کرد و همان جا به خواب رفت وقتی بیدار شد دیر وقت بود با عجله بیرون رفت خیلی عجیب بود یعنی چه اتفاقی افتاده بود. دیگه حتی کسی به او نگاه هم نمی کرد به خود آمد متوجه شد چادر رنگی امام زاده روی سرش جا مانده بود......
خدایا دوستت دارم.......
به نام خدایی که در همین نزدیکی است
شنیدین میگن یارو سرش به سنگ خورده یه آدم دیگه شده......!!!!!!!؟؟؟؟؟؟
شده وصف حال ما. .... خدایش چرا تا یه اتفاقی چیزی پیش نیاد دنبال خدا رو نمی گیریم ؟؟؟
شنیدین تو قرآن خداوند میفرماید : وقت گرفتاری خدا را خالصانه می خوانند وقتی به ساحل نجات رسیدند خدا رو فراموش میکنن
خدایی دیگه وقتش نیست؟؟؟؟
الم یان للذین ءامنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله
آیا وقت آن نرسیده که دل های مومنان برای یاد خدا خاشع گردد؟؟؟؟
منتظر دل نوشته هاتون هستیم وباشید منتظر دل نوشته هامون...
ان الله هو التواب الرحیم