تائبین

چادر

چهارشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۳، ۰۳:۳۵ ب.ظ

دخترک اصلا این کاره نبود اما همیشه از این و اون تیکه می شنید ...خانم برسونمت. ..شماره بدم....

از ناراحتی به امام زاده شهر رفت و تا می تونست گریه کرد و همان جا به خواب رفت وقتی بیدار شد دیر وقت بود با عجله بیرون رفت خیلی عجیب بود یعنی چه اتفاقی افتاده بود. دیگه حتی کسی به او نگاه هم نمی کرد به خود آمد متوجه شد چادر رنگی امام زاده روی سرش جا مانده بود......

  • گروه نویسندگان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی